سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خدا بنده‏اى را خوار دارد ، او را از آموختن علم برکنار دارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :54
کل بازدید :1067634
تعداد کل یاداشته ها : 113
103/9/6
12:27 ص

مادر

? شعر کامل و بدون حذفی "باز باران" :

هر کس? ک?س چهارم دبستان را در ا?ران خوانده باشد
حتما ?ادش است " باز باران با ترانه " شعری که هرگز به طور کامل در کتاب ها نوشته نشد !
مجدالد?ن م?ر فخرا?? معروف به «گلچ?ن گ??ن?» در سال1288 در رشت به دن?ا آمد . تا ک?س ششم را در رشت خواند و بعد به تهران رفت و د?پلم گرفت . تحص??ت دانشگاه? را در تهران در رشته ادب?ات و فلسفه و علوم ترب?ت?ادامه داد و ل?سانس گرفت .
سال 1312 با بورس?ه دولت به اروپا رفت و در نها?ت در انگل?س پزشک?خواند و دکتر شد و هرگز به وطن بازنگشت و در سال 1351 در لندن به علت سرطان خون از دن?ا رفت .
او عل?رغم دور? از ا?ران هرگز شعر و ادب?ات ا?ران را فراموش نکرد .
شعر "باران" ?ک شعر تقر?با طو?ن? و بس?ار ز?با م? باشد که قسمت کم? از آن در کتاب درس? ما چاپ شده است و از ?ادگارها? ز?با? دکتر مجدالد?ن م?رفخرا?? ‏(گلچ?ن گ??ن?‏) می باشد . ??

متن کامل شعر :

باز باران ،
با ترانه ،
با گهرها? فراوان
م? خورد بر بام خانه
من به پشتِ ش?شه تنها
ا?ستاده
در گذرها ،
رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
?ک ، دو سه گنجشکِ پُرگو ،
باز هر دم
م? پرند ، ا?ن سو و آن سو
م? خورد بر ش?شه و در
مشت و س?ل? ،
آسمان امروز د?گر
ن?ست ن?ل?
 
?ادم آرد روز باران
گردش ?ک روز د?ر?ن ؛
خوب و ش?ر?ن
تو? جنگل ها? گ??ن
کودک? ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده ،
از خزنده ،
از چرنده ،
بود جنگل گرم و زنده
آسمانْ آب? ، چو در?ا
?ک دو ابر ، ا?نجا و آنجا
چون دلِ من ،
روزْ روشن
بو? جنگل ،
تازه و تر
همچو م? مست? دهنده
بر درختان می زد? پَر ،
هر کجا ز?با پرنده
 
برکه ها آرام و آب? ؛
برگ و گل هر جا نما?ان ،
چتر ن?لوفر درخشان ؛
آفتاب?
سنگ ها از آب جسته ،
از خزه پوش?ده تن را ؛
بس وَزَغ آنجا نشسته ،
دم به دم در شور و غوغا
رودخانه ،
با دو صد ز?با ترانه ؛
ز?ر پاها? درختان
چرخ می زد ، چرخ می زد ، همچو مستان
چشمه ها چون ش?شه ها? آفتاب? ،
نرم و خوش در جوش و لرزه ؛
تو? آنها سنگر?زه ،
سرخ و سبز و زرد و آب?
با دو پا? کودکانه
م? دو?دم همچو آهو ،
م? پر?دم از لب جو ،
دور می گشتم ز خانه
م? کشان?دم به پا??ن ،
شاخه ها? ب?د مشک?
دست من م? گشت رنگ?ن ،
از تمشک سرخ و مشک?

م? شند?م از پرنده ،
داستانها? نهان? ،
از لبِ بادِ وَزَنده ،
رازها? زندگان?
هر چه م? د?دم در آنجا
بود دلکش ، بود ز?با ؛
شاد بودم
م? سرودم

روز ، ا? روز د?را !
داده ات خورش?د رخشان
ا?ن چن?ن رخسار ز?با ؛
ورنه بود? زشت و ب?جان
ا?ن درختان ،
با همه سبز? و خوب?
گو چه م? بودند جز پاها? چوب?
گر نبود? مِهر رخشان؟
روز ، ا? روز د?را !

گر د?را?? ست ، از خورش?د باشد
ا? درخت سبز و ز?با !
هر چه ز?با?? ست از خورش?د باشد
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چ?ره
آسمان گرد?د ت?ره ،
بسته شد رخساره? خورش?د رخشان
ر?خت باران ، ر?خت باران

جنگل از بادِ گر?زان
چرخ ها م? زد چو در?ا
دانه ها? ‏[ گرد ‏] باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمش?ر بُرّان
پاره می کرد ابرها را
تندر د?وانه غُرّان
مشت می زد ابرها را

رو? برکه مرغِ آب? ،
از م?انه ، از کرانه ،
با شتاب? چرخ می زد ب? شماره
گ?سو? س?م?نِ مه را
شانه می زد دست باران
باد ها ، با فوت ، خوانا
م? نمودندش پر?شان

سبزه در ز?ر درختان
رفته رفته گشت در?ا
تو? ا?ن در?ا? جوشان
جنگل وارونه پ?دا
بس د?را بود جنگل ،
به ، چه ز?با بود جنگل !
بس فسانه ، بس ترانه ،
بس ترانه ، بس فسانه !

بس گوارا بود باران
به ، چه ز?با بود باران !
م? شن?دم اندر ا?ن گوهر فشان?
رازها? جاودان? ، پند ها? آسمان? ؛
“ بشنو از من ، کودک من
پ?شِ چشمِ مردِ فردا ،
زندگان? – خواه ت?ره ، خواه روشن -
هست ز?با ، هست ز?با ، هست ز?با !